زمانی که در منجلاب زندگی خود گیر کرده بودم و دست و پا میزدم همیشه به دنبال کورسویی از امید میگشتم و در ماههای رمضان هنگام دعای افطار چشمان خود را که میبستم تنها چیزی که پشت پلکهای بستهام خودنمایی میکرد پدرم بود، پدری که سالها درگیر موادی شده بود که نه تنها ذهن بلکه تمام هستی او را بلعیده بود و رفته رفته او را نابود میکرد هنگام دعای افطار تنها چیزی را که با تمام وجود از خداوند میخواستم رهایی پدرم از دام اعتیاد بود.
درباره این سایت